جدول جو
جدول جو

معنی تازه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تازه داشتن(مُ تَ / تِ مَ)
مجازاً، خوش داشتن:
تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی
که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد.
مسعودسعد.
، تجدید کردن. از نو بکاربردن. احیا کردن:
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری ؟
نظامی.
، مجازاً، خوشروی و خندان بودن. شادمان داشتن چهره. بشاش بودن. خود را شاد و مسرور نشان دادن. روی را تازه ساختن:
نشستیم هر دو برامش بهم
بمی تازه داریم روی دژم.
فردوسی.
ما را همی بخواهی پس روی تازه دار
تا خواجه مر ترا بپذیردز من مگر.
فرخی.
چشم امید بمژگان ترخود داریم
روی خود تازه به آب گهر خود داریم.
صائب
لغت نامه دهخدا
تازه داشتن
نو کردن جدید کردن اجرا کردن، از نو بکاربردناحیا کردن، از نو بکار بردن، خوش داشتن، خوشروی بودن خندان بودن شادمان بودن (چهره)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لازم داشتن
تصویر لازم داشتن
چیزی را خواستن و به آن احتیاج داشتن
فرهنگ فارسی عمید
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن:
همی دارد او دین یزدان تباه
مبادا بران نامور بارگاه.
فردوسی.
و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ / شِ رَ)
نو کردن. تجدید کردن:
طالب آیین ترنم تازه ساخت
چون نسازد، عندلیب آمل است.
کلیم (از آنندراج).
و بر این قیاس است تازه ساختن داغ، یعنی تجدید کردن سوگ و غم. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 87 شود، تازه ساختن بنا، عمارت و غیره، آن را به نوی ساختن
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ عَ)
ببازی داشتن. سهل گرفتن. به بی اعتنائی برگزار کردن. شوخی پنداشتن. کوچک شمردن:
نخستین فطرت، پسین شمار
تویی، خویشتن را به بازی مدار.
فردوسی.
نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان.
فردوسی.
از بهر تو جان بازی است پیشش
جان بازی او را مدار بازی.
مسعودسعد، استدراک، خریدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اصطلاح مالی عهد صفوی بمعنی دریافت: مشاعل طلا و نقره و... به تأمینی مشعلدار باشی مقرر است که سال به سال از قرار تومارسان که بمهر ناظر و رقم اعتمادالدوله رسد مواجب بازیافت مینماید. (تذکرهالملوک ص 32 چ دبیرسیاقی). از خلعتی که به هرکس دهند ده یک قیمت واقعی بازیافت و برین موجب تقسیم میشود... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 65)
لغت نامه دهخدا
سرمایه داشتن مال و منال داشتن: کتایو بی اندازه پیرایه داشت ز یاقوت و هر گوهری مایه داشت. (شا. بخ. 1460: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز داشتن احتیاج داشتن نیاز داشتن، لازم شدن، واجب گشتن ضرور شدن: پس لازم شود که نفس مرکب بود از اسطقسات. یا لازم شدن برهان (حجت دلیل)، ثابت شدن آن. یا لازم شدن بیع. مدت خیار آن گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اجازه یافتن دستوری داشتن مجاز بودن رخصت رفتن بجایی یا کردن کاری را داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه ساختن
تصویر تازه ساختن
نو کردن تجدید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه داشتن
تصویر تباه داشتن
باطل داشتن، ضایع فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه داشتن
تصویر تتمه داشتن
مانده داشتن باز مانده داشتن باقی داشتن (مصلبی داستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه داشتن
تصویر چانه داشتن
((~. تَ))
قدرت پرگویی داشتن، پرگویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
وجود منزلٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
House
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
loger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
לגור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
گھر میں رہنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
বাস করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
kuishi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
ev sahibi olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
집에 살다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
住む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
อาศัยอยู่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
घर में रहना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
tinggal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
huisvesten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
alojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
abrigar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
居住
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
mieszkać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
жити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
beherbergen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
жить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
ospitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی